×× حس نهانى ××

ميگى همواره عاشق بودى !

ديگر دير شده

حوله ام هم از تو به من عاشقتر بود

عشق ميميرد

اگر پاسخى نشنود

حتي رشته ى باريك و بي جان تنگستن هم

گرماى درونش را با نور ساتع مى كند

××  نازی ××

آن همه دویدن و سراب
این همه درخشش و سیاه
تا کجا من اومدم
چطوری برگردم؟
چه درازه سایه‌ام
چه کبود پاهام
من کجا خوابم برد؟
یه چیزی دستم بود! کجا از دستم رفت؟
ادامه نوشته